....
تولدت مبارک
ارسال شده در جمعه 13 / 11 / 1389برچسب:تولدت مبارک,داستان, - 16

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن،پسر را از خواب بیدار کرد.پشت خط مادرش بود...

پسر با عصبانیت گفت : چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی ؟

مادر گفت : 25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی تا تو را به دنیا بیاورم فقط خواستم بگویم تولدت مبارک پسرم !

پسر از اینکه دل مادر را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد...

صبح به سراغ مادرش رفت تا از او عذرخواهی کند وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمعی نیمه سوخته،بی جان یافت.

او دیگر حتی لحظه ای فرصت عذرخواهی و پشیمانی نداشت و با حسرت لحظه ها را گذراند

فاطمه ملکی


نويسنده مروارید